با او حرف بزن

ساخت وبلاگ

۱. مدتی این مثنوی تبدیل شد! یعنی می‌آمدم سراغ تلگرامات، اما آنچه می‌نوشتم به شعر و داستان و درسنامه و… تبدیل می‌شد، و به اینجا نمی‌رسید.

۲. این روزها بیش از هر چیز از پیوستگیِ مطالعه لذت می‌برم؛ یعنی یک کتاب را برمی‌دارم و در یکی نشست می‌خوانمش. اینجوری بهتر در حال و هوای کتاب قرار می‌گیرم.

مثلاً دیروز به خواندن رمان قهرمان فروتن یوسا گذشت. حیرت انگیز بود. درس کامل رمان‌نویسی. دو داستان و انبوهی خرده داستان درهم تنیده شده. داستانی دربارۀ آدم‌هایی که «نمی‌گذارند کسی لگدمالشان کند».

۳. اگر معاشران تو آدم‌های دوست‌داشتنی و مطبوعی نیستند، خب، نیستند دیگر!

نه. صبر کن. حرفم چیز دیگری‌ست؛ حالا راحت‌تر از همیشه می‌توانی معاشران تازه‌ای را برای خودت دست و پا کتی.

فرض کن مثلاً تو دوست داری با دوست من که از قضا همان موضوع موردعلاقۀ تو را دوست دارد دوست شوی! برای شکل‌گیری این ارتباط حتی لازم نیست مرا واسطه کنی. فقط کافی است از پیله بیرون بزنی و با تولید محتوا، از موضوعات موردعلاقه‌ات بگویی. بعد می‌بینی بدون زور و فشار و درد و خونریزی، اطرافیان جدیدی را یافته‌ای که به قول جنت‌مکان «جیم ران» قرار است شخصیت تو میانگین شخصیت پنج تا از آن‌ها باشد.

بله، همین الان برو دربارۀ چیزهای مورد علاقه‌ات، یک چیزی بنویس یا ضبط کن و بنداز توی دست و دامن اینترنت.

۴. بگذار یکی از ویژگی‌های نیمه‌ماورایی(!) خودم را برایت بگویم:

می‌توانم یک کتاب خوب را ششصد بار پشت سر هم بخوانم؛ آن هم بدون از دست دادن اشتیاق اولیه. حتی در مواردی این شور و شوق بیشتر هم می‌شود.

۵. غالباً مسیر نویسندگی این‌طور است که چند سالی طول می‌کشد تا اهمیت قدر و کلمات را درک کنی، بعد هم چند سنه‌ای ممارست می‌طلبد تا خوب کار کردن با آن‌ها بیاموزی.

۶. می‌دانی، این روزها برای من هم کم وحشت‌زا نیست. حوصلۀ من هم سر رفته. من هم ملال‌زده‌ام.

اما کار می‌کنم، می‌خوانم، می‌نویسم و توش‌وتوان همۀ این‌ها را از امید ریشه‌داری می‌‌گیرم که سال‌هاست مجدانه بذرش را در وجودم خودم کاشته‌ام.

من نشسته‌ام تا ببینم بشریت چگونه از پس این بحران، این کابوس شوم بر می‌آید؟ تماشای این استیلا را دوست دارم. می‌دانی در دل اغلب ما یقینی هست که بالاخره بشریت، تحت لوای علم، نه‌تنها کرونا، که بسیاری از بحران‌های زیست محیطی را هم پشت سر می‌گذارد. هر چند شاید صبح تا شب نق‌وناله سر بدهیم که نخیر، هیچ امیدی به رستگاری بشر نیست.

اما من امید کودکانه، و نه کورکورانۀ خودم را، که در عین حال دور واقعیت نیز نمی‌دانمش، کتمان نمی‌کنم تا روشنفکر به نظر برسم، که خودم را عاقل و باسواد نشان بدهم. هنوز تصویر چندش‌آور آن مردکۀ چپِ احمق از ذهنم نمی‌رود که در یکی از شبکه‌های خبری، با پوزخندی ابلهانه‌، فروپاشی زودهنگام نظام سرمایه‌داری را در اثر اپیدمی اخیر نوید می‌داد، آن هم در حالی که در یکی از ایالت‌های امریکا پای اسکایپ لمیده بود.

من چشم دوخته‌ام به داستانی که بشریت در حال روایت آن است. داستان غلبۀ آدمیان بر ویروس مهلکی که ظاهراً آمده بود کار بشر را یکسره تمام کند، اما سرآغاز تولد دوبارۀ آن شد.

۷. راستی یک بخش تازه هم روی سایت هوا کردم که قرار است بیشتر لینک نوشته‌‌های شما در وب باشد:

نوشته‌های شما | محتواگران فعال وب فارسی

۸. غم سوگواری رضا بابایی دلخراش بود. هنوز وبلاگش را می‌خوانم، و همیشه خواهم خواند: سفینه

۹. پیشنهاد خواندن: پیرمرد و دریای همینگوی را بخوان، از آن مهم‌تر نقد یوسا دربارۀ این داستان را توی کتاب دعوت به تماشای دوزخ از دست نده.

پی‌نوشت: عنوان این یادداشت، اسم فیلم زیبایی از پدرو آلمادوار است.

چند پیشنهاد من به شما: مدرسه نویسندگی | شاهین بلاگ | کلاس‌ها و دوره‌ها |نقشه راه نویسندگی | تولید محتوا | کپی رایتینگ | معرفی کتاب |  | دانلود رایگان کتاب نویسندگی آنلاین|
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

شاهین کلانتری...
ما را در سایت شاهین کلانتری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : وستا shkalant بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 0:26